واکنش پذیری هیجانی (emotional reactivity) یعنی آستانه، اوج شدّت و زمان بازگشت به حالت اوّل پس از تحریک هیجانی. منظور از آستانه این است که تا چه حد تحریک باعث ایجاد هیجان در فرد می شود. مثلا چقدر یک نفر را باید اذیت کرد تا عصبانی شود. اوج شدّت هم که معلوم است، بعضی ها خیلی خوشحال می شوند، بعضی ها کم تر خوشحال می شوند. و منظور از بازگشت یا ریکاوری این است که پس از یک هیجان فرد غمناک، ترسیده و ... چه زمانی هیجانش تمام می شود. پس تا الآن با مفهوم واکنش پذیری هیجانی آشنا شدیم. این خصوصیات در بین افراد بسیار متفاوت است و وابسته به ابعاد شخصیتی ثابت انسان ها (مثل برونگرایی، اضطرابی بودن و ...) است. واکنش پذیری هیجانی بالا یا پایین که ناشی از ناتوانی در تنظیم هیجانی است، ویژگی اصلی اغلب بیماری های روانی است.
در سال 1976 کیلز (Kales) و همکارانش برای نخستین بار در مورد نقش عدم تنظیم هیجانی در بی خوابی نظریه ای را مطرح کردند. این نویسندگان الگوهای شخصیتی 124 بیمار دچار بی خوابی اوّلیه را با استفاده از آزمون MMPI مورد بررسی قرار دادند. 85 درصد از این افراد، علاوه بر بی خوابی، یک اختلال بالینی دیگر را نشان دادند. مقیاس هایی که بالاترین نمرات را داشت عبارت بودند از: افسردگی، ضعف روانی، و هیستری تبدیلی. شش سال بعد، این نتایج توسّط همین نویسندگان تکرار شد. بنابراین سبک شخصیتی افراد دارای بی خوابی اولیه از نوعی بود که بیشتر مشکلاتشان را درونی سازی می کردند (مثل افسردگی)، نه از نوعی که مشکلاتشان را برونی سازی می کنند (مثل برونریزی یا پرخاشگری). بر اساس این یافته ها کیلز برای بی خوابی «مدل درونی سازی تعارضات» را مطرح کرد. بر اساس این مدل، آمادگی فرد برای درونی سازی تعارضات روانشناختی منجر به افزایش سطح برانگیختگی هیجانی می شود، که این برانگیختگی به نوبه خود موجب بیش برانگیختگی فیزیولوژیکی و در نهایت بی خوابی می شود.
اغلب نظریه پردازانی که به سبب شناسی بی خوابی می پردازند، افزایش سطح برانگیختگی قشری، عصبی، هیجانی و شناختی ویژگی ثابت این اختلال می دانند. در سال 1997 پرلیس (Perlis) و همکارانش یک رویکرد بالا به پایین را پیشنهاد دادند: بی خوابی ناشی از بیش برانگیختگی قشر مغز است و این وضع به صورت عینی توسط ثبت های امواج پربسامد EEG اندازه گیری شده است. به صورت ذهنی این وضعیت به صورت بیش برانگیختگی شناختی تجربه می شود (مثل فکرهای مزاحم در هنگام شروع خواب، یا باورهای ناصحیح و غیرکاربردی)، این افکار منجر به افزایش فعالیت خودمختار می شود. به عقیده اسپی (Espie) عدم تنظیم عاطفی در این رابطه نقش دارد. امّا ریمن (Reimann) یک رویکرد پایین به بالایی را اتخاذ می کند. از نظر او عدم تنظیم مدارهای مربوط به خواب بیداری توسّط ژنتیک ایجاد می شود، که این عامل ژنتیکی وقتی با وقایع استرس زا همراه می شود، هم باعث اختلالات خواب و هم اختلالات شناختی و هیجانی می شود. البته باید توجه داشت که رویکرد بالا به پایین و پایین به بالا متضاد با یکدیگر نیستند. در واقع تقریبا همه ما در زمانی از عمرمان با مشکل بی خوابی گذرا مواج می شویم، امّا فقط آن هایی که از نظر ژنتیکی مستعد بیش برانگیختگی مداوم روان فیزیولوژیکی هستند، در خطر ابتلای به بی خوابی مزمن قرار می گیرند. عدم تنظیم هیجانی در بی خوابی با دو الگوی تجربه هیجانی از هیجانات توصیف شده است. مدل شناختی بی خوابی افزایش فعالیت شناختی که اغلب دارای آهنگ منفی است را در این افراد توصیف می کند. مدل روان زیست شناختی هم هیجان های شدید مثبت و هم منفی را ویژگی بی خوابی می داند.
موضوع مطلب :